" دست نوشته ها "

ساخت وبلاگ
  1- آبان سال 94 که پدر شهید سید علی سید آسیابان فوت کرد فرزندان این " دست نوشته ها " ...ادامه مطلب
ما را در سایت " دست نوشته ها " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmehra بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 27 تير 1397 ساعت: 12:43

در چند پست قبلی در مورد بچه های بسیج مسجد کرناسیان نوشته بودم . برخی اتفاقات را فرصت نکردم بنویسم اتفاقاتی که هر وقت جمع بچه ها جمع بود کافی بود کسی به یک اتفاق اشاره ای بکند بعد دیگران کل قصه را از بر بودند و تعریف می کردند. از سوژه هایی که سالهاست هنوز نقل مجالس ما و موجب خنده می شود رفتار حاج نورعلی حبیب زارع بود. اقای سبزیوند شوهر خواهر حاج نورعلی زمانی در شهربانی خدمت می کرد. پلیس بود. روزی ب " دست نوشته ها " ...ادامه مطلب
ما را در سایت " دست نوشته ها " دنبال می کنید

برچسب : یادی,روزها,سیلی,نورعلی, نویسنده : mmehra بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 22:36

امسال توفیق شد روضه خانگی حاج علی زارع و حاج منصور محمد زاده رفتم. روضه حاج علی زارع را تا حالا شرکت نکرده بودم. از قبل از محرم امسال که حاج علی را دیدم او برای روضه اش دعوت کرد. منزل ما تا منزل حاج علی زارع ۳۱ کیلومتر فاصله دارد. من در شرق تهران  و حاج علی در انتهای اتوبان شهید همت در غرب تهران که وقتی این مسیر را طی می کردم می گفتم خدا رحمت کند شهید همت را که بزرگ بود و خدا رحمت کند شهید سوداگر را و سرداران فراوان خوزستان را که بخوبی همت جنگیدند. البته کار شهرداری تهران در زنده نگه داشتن سرداران شهید واقعا ارزنده است.  روضه حاج علی زارع از چند جهت جالب بود. سخنرانش اخوی آقای زارع حجت الاسلام " دست نوشته ها " ...ادامه مطلب
ما را در سایت " دست نوشته ها " دنبال می کنید

برچسب : روضه,شهدا, نویسنده : mmehra بازدید : 33 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 10:35

سی و چند سال است انتخابات برگزار می کنیم و حداقل در کل منطقه از همه کشورها سرآمدیم اما هنوز متوجه نشده ایم که اینهمه ثبت نام برای انتخاب رییس اجرایی کشور نشانه دموکراسی نیست. اینکه هر کسی حتی بدون برخورداری از شرایط ابتدایی یک رییس جمهور برای این مسئولیت خطیر ثبت نام می کند نشانه این است که ما نه این جایگاه را شناخته ایم و نه تکلیفمان را با این قانون روشن کرده ایم. خوشبینانه اینکه اینها را می دانیم اما تغییری ایجاد نمی کنیم.ساده سازی انتخاب رییس جمهور و ثبت نام فله ای از افراد برای تصدی این پست نوعی اهانت به نخبگان این کشور است. البته ما هنوز نمی دانیم که این نخبگان کجا باید تربیت شوند و کجا ق " دست نوشته ها " ...ادامه مطلب
ما را در سایت " دست نوشته ها " دنبال می کنید

برچسب : اینهمه,لشکر,آمده, نویسنده : mmehra بازدید : 21 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 10:35

فکر می کردم گذر زمان آرام می کند غمی را که سالهاست گریبانم را محکم چسبیده و در تمام وجودم رخنه کرده است. قدیمی ها می گفتند خاک سرد است و آدم را آرام می کند. فکر می کردم که این درد هم درمانش دوره ای دارد و دوباره زندگی روی غلطک می افتد و همه چیز عادی می شود. بالاخره آدمی به امید زنده است اما اینها هیچکدام خواسته قلبی من نبود و هیچکدام هم نشد. گذر زمان تازه ترش کرد و خاک هم، کارکردش آن نبود که می گفتند و آخرش دیدم که این درد درمان ندارد. اصلا من آرزو نمی کردم که خاطراتش برایم کمرنگ شود. برای اینکه خیلی لذت بخش است وقتی که من در خلوت خودم با او سخن می گویم. آن لحظه من با تمام وجودم حضورش را حس می " دست نوشته ها " ...ادامه مطلب
ما را در سایت " دست نوشته ها " دنبال می کنید

برچسب : هنوز,تکلم,کند, نویسنده : mmehra بازدید : 24 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 10:35

" سلام"" ضمن عرض تشکر از شما برای تهیه این مطالب زیبا و نگفته ، خاطرات خوبی را برای ما زنده کردید خداوند عوضتان بدهد. زارع هستم برادر شهید محمد اگه مقدور باشد خیلی دلم میخواهد با شما تماس داشته باشم از این که خودتان را معرفی نکرده اید نگران شدم اگر ما را قابل دانسته اید و برایتان امکان داشت با این شماره تماس بگیرید. ...."در تیرماه سال ۹۰ خاطره عملیات رمضان را در  این وبلاگ نوشته بودم که در میان پیامهای خوانندگان، پیام بالا نظرم را جلب کرد. این پیام آقای زارع یکی از برادران محمد زارع است که در تیرماه سال ۹۰ برایم نوشته بود. بعد از مدتی با ایشان تماس گرفتم و خ " دست نوشته ها " ...ادامه مطلب
ما را در سایت " دست نوشته ها " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmehra بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت: 4:41

فکر می کردم گذر زمان آرام می کند غمی را که سالهاست گریبانم را محکم چسبیده و در تمام وجودم رخنه کرده است. قدیمی ها می گفتند خاک سرد است و آدم را آرام می کند. فکر می کردم که این درد هم درمانش دوره ای دارد و دوباره زندگی روی غلطک می افتد و همه چیز عادی می شود. بالاخره آدمی به امید زنده است اما اینها هیچکدام خواسته قلبی من نبودند و هیچکدام هم نشد. گذر زمان تازه ترش کرد. خاک، کارکردش آن نبود که می گفتند و آخرش دیدم که این درد درمان ندارد. اصلا من آرزو نمی کردم که خاطراتش برایم کمرنگ شود. برای اینکه خیلی لذت بخش است وقتی که من در خلوت خودم با او سخن می گویم. آن لحظه " دست نوشته ها " ...ادامه مطلب
ما را در سایت " دست نوشته ها " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmehra بازدید : 28 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 14:44

سال ۵۸ و زمانی که حضرت امام فرمان تشکیل بسیج را صادر کردند اموزشهای نظامی در برخی مراکز و مساجد راه افتاد و معمولا این برنامه ها هم شبها برگزار می شد. مسجد شیخ انصاری نزدیکترین مسجد به ما بود که من برخی شبها برای آشنایی با تفنگ ژ۳ می رفتم. چنان سرگرم می شدیم که یادمان می رفت نصف شب است و الان برگردیم حسابی با اعتراض پدر و نگرانی مادر روبرو می شویم. یادم هست شبی مادرم به اتفاق دایی ام دنبالم آمدند و وقتی دیدند همسن وسالهای من هم در این محفل هستند کمی آرام شدند. این پایه ای شد تا من کمی راحت تر در این برنامه ها شرکت کنم. هرچه به سال ۵۹ نزدیکتر می شدیم این آمو " دست نوشته ها " ...ادامه مطلب
ما را در سایت " دست نوشته ها " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmehra بازدید : 107 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 14:44

گاهی وقتها پیش می آمد که برای حفاظت از بعضی نقاط مهم شهر مثل مرکز انتقال برق از نیروهای مساجد کمک می گرفتند. اینکه گفتم حوزه های بسیج حد و مرز نداشت یک نمونه اش همین نگهبانیها بود. همین مز کز انتقال برق یا بقول خودمان ترانس موتور نزدیک مسجد نجفیه بود و کمی هم به مسجد امام حسن نزدیک بود اما از کرناسیان کمک می گرفتند نمی دانم چرا از مسجد امام حسن نیرو نمی گرفتند. شبی جمعی ازبچه های مسجد از جمله غلام حبیب زارع را آنجا بردند. شاید حج منصورظفری بتواند این بخش را کامل کند. من آن شب در مسجد پاس نیمه شب بودم. ساعت از یک نصف شب گذشته بود که صدای رگبار گلوله شنیدم که " دست نوشته ها " ...ادامه مطلب
ما را در سایت " دست نوشته ها " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmehra بازدید : 34 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 14:44

حکایت شلوغکاری و شیطنت بچه ها فقط به زیر زمین ختم نمی شد. همه ی اینها بچه های بی آزاری بودند اما وقتی فضا مهیا می شد شهر را بهم می ریختند . من چند باری صابون بچه ها در زیرزمین به تنم خورده بود. اما حکایت زیر زمین چشمه های دیگری هم داشت و کارنامه برخی از بچه ها در شیطنت از بقیه سنگین تر بود . عبدالرضا روضه سرا بیش از بقیه سهم داشت.روزی مسعود فتحی کفشهای ورزشی اش را گم کرده بود. مرتب از دیگران در مورد کفشهایش می پرسید. تمام گوشه و کنار مسجد را گشت اما پیدا نکرد. وقتی عبدالرضا فهمید که مسعود دنبال کفشهایش می گردد کاغذی برداشت و روی آن نوشت " یک جفت کفش ورزشی پیدا " دست نوشته ها " ...ادامه مطلب
ما را در سایت " دست نوشته ها " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmehra بازدید : 23 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 14:44